با سلام
مجمع فرهنگی رهپویان علوی شهرسریش آباد(استان کردستان) از سال 1382فعالیت های فرهنگی ومذهبی خود را در قالب برگزاری مراسمات ولادات وشهادت ائمه اطهار علیهم السلام ، برپایی ایستگاه های صلواتی در سطح شهر ودیگرفعالیتها شروع نمود. بحول و قوه الهی تا امروز توانسته رسالت خود را بنحو احسنت در شهر سریش اباد به انجام برساند.ودر ادامه امیدوار است با عنایت اهل بیت ودعای شما مریدان ائمه اطهار علیهم السلام تا جایی که توان دارد با افتخار در خدمت خادمین اهلبیت خدمتگزاری نماید.
انشاءالله که مورد رضای حضرت حق قرار بگیرد.التماس دعا
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
به او گفتم «مادر چطوری فهمیدید، این بچه شماست؟» او گفت «همان موقعی که رفتم و در را باز کردم، دیدم پسرم در مقابلم با همان چهره ۲۵ سال پیش که به منطقه فرستادمش، با همان تیپ، با همان وضعیت بلند شد و به من سلام کرد و گفت مادر منتظرت بودم».
بچههای تفحص دنبال ۳ شهید بودند که بعد از یک هفته جستجو آنها را پیدا کردیم؛ داخل پارچههای سفید گذاشتیم و آوردیم مقر تا شناسایی شوند؛ به پدر و مادرهایشان اطلاع داده بودند که فرزندانشان شناسایی شدهاند. مادری آمده بود و طوری ناله میزد که تا به حال در عمر ۴۶ سالهام ندیده بودم؛ دخترش میگفت «مادرم از ۲۵ سال گذشته که فرزندش مفقود شده، حالش همین طور است»؛ ناگهان رفت داخل اتاق، مقابل ۳ شهید ایستاد؛ به بچهها گفتم «با ایشان کاری نداشته باشید» تا رفتم دوربین بیاورم؛ این مادر، یکی از شهدا را بغل کرد و دوید سمت مسجد؛ به بچهها گفتم «بگذارید ببرد».
هنوز ما اطلاع دقیقی از هویت ۳ شهید نداشتیم؛ برای شهید نماز خواند و شروع کرد با او به صحبت کردن؛ دلتنگیهای ۲۵ سالهاش را به او گفت؛ از تنهاییهای خودش؛ از اینکه پدرش فوت کرده؛ خواهر و برادرانش ازدواج کردند و از اینکه چه سختیهایی که نکشیدند و اینکه که شما را به ما میخواستند، بفروشند به یک میلیون و دو میلیون تومان. میآمدند به ما میگفتند ماشین میخواهید، خانه میخواهید یا زمین.
این مادر بعد از ۶ ساعت شهیدش را آورد و گفت این مال شما… به او گفتم «مادر چطوری فهمیدید، این بچه شماست؟» او گفت «همان موقعی که رفتم و در را باز کردم، دیدم پسرم در مقابلم با همان چهره ۲۵ سال پیش که به منطقه فرستادمش، با همان تیپ، با همان وضعیت بلند شد و به من سلام کرد و گفت مادر منتظرت بودم».
صبح روز بعد وقت نماز مادر به رحمت خدا رفت؛ زمانی که ما بعد از فوت مادرش رفتیم کار شناسایی را انجام دادیم.